دلم گرفته ! هوای تو بدجوری تو سرم جولان میده. دیشب کلی منبر رفتم که باید زندگی کرد، نباید افسرده بود، زندگی خالی نیست...
اما...
اشک چیز دیگه ایه! وقتی میخواد بباره دیگه کسی جلودارش نیست. والان هم صدای چکاچک شمشیر سپاهیانش رو میشنوم که در تدارک شروع حمله هستند!
سرم داره داغ میشه...
علی ، دلم می خواد ببوسمت؛ خودت رو ، لپ استخونیت رو. دلم واسه سوزش جای ریشهای تازه دراومدت تنگ شده!
علی، دلم واسه تلفنهات تنگ شده. چرا موبایلت خاموشه؟ شماره ای به این رندی، حیفت نم اد بی کار بمونه؟
علی ، من بالاخره مهندس شدم ، خبر داری آقای دکتر؟
چند هفته ست دارم میرم سر کار. واسه همینم نتونستم بیام سرمزارت. راستش رو بخوای نمی دونم چرا اونجا دلم آروم نمیشه. اصلا حس نمی کنم اونجایی. من خودت رو میخوام. نه یه تیک سنگ سخت و سیاه رو.
وای ! اصلا حواسم نیست، اینجا همه دارن نگام میکنن. فکر کنم چشمام قرمز شده. آبروم رو بردی. ای شیطون!